میخواستم صلوات را درست بفرست، با وعجل فرجهمش، اما هرچه سعی کردم، نشد!
مدام میگفت: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجکم
بارها گفتم، فرجهم! میشنید و میگفت فرجکم و خواندم در توقیعی از آن حضرت آمده است: «و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج، که آن فرج شما است». (صدوق، کمالالدین، ج 2، ص 485؛ طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 284؛ مجلسی، همان، ج 53، ص 181.)
و راست میگفت، فرج ما همان گشایش کار آقاست!
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/1/7 - 3:24 ص : : : نظر
هرجا را نگاه کنی عظمت خدا را میبینی. بیشتر زمانها حواست نیست ولی خدا حواسش هست، نقاشیهایش را به رخت میکشد تا یادش کنی. همین بهار، مگر کم نقاشی خداوند است؟ به هرکجا که نگاه میکنی، خداوند هنرنمایی کردهاست.
بهار شدهاست و همه چیز طراوت عجیبی گرفتهاند، اما من مسحور چشمانی شدهام که انگار خدا تمام زیبایی خلقتش را به کار برده و در آن چشمان دلنشین، تمام هنرنماییاش را صرف کردهاست.
هنوز نمیتواند حرف بزند و یا حتی راه برود، اما در دل همه جا باز کردهاست.
تمام امروز در بغلم بود. تنها کودکی است که دوستش دارم و لحظهای با او بودن را به کل دنیا نمیدهم.
اوایل فکر میکردم چون هم نام و هم فامیلم است دوستش دارم، اما امروز وقتی چشمانش در چشمانم گره خورد، فهمیدم نه! چیز دیگری بینمان هست که هنوز نمیدانم.
پدر و مادرش هم جادوی زیبایی دخترشان هستند، خواهر بزرگترش نیز هم، اما من امروز مسحور نقاشی خدا بودم، که چه زیبا خلق میکند و چه امانتهایی را به دستمان میسپرد!
نوه دایی برای پدر و مادرش نیست، برای من هم نیست، هدیهی خدا برای یادآوری است، کاش یادمان باشد.
آیهای مناسب چشمانش و حالم نیافتم، سحر چشمانش مرا گرفته بود، چشمان زهرای زیبای من!
به یادش بودم که این آیه به دلم نشست و فکر میکنم جز این هم نباید باشد: سبحان الله
وَ لِلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ : به هر جا روکنید بسوی الله و چهره و قبله او رو کرده اید(بقره/115)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/1/3 - 4:43 ص : : : نظر
اولین بار بود و نمیدانستم که چطور باید بشویمش! دستمال و سطل پر از کف و ظرفی پر از آب. از سمت راست شروع کردم، خاک خالی بود، نه گل بود، گل خالص!
میشستم و گاهی مجبور میشدم بارها دستمال را بکشم تا لکهها برود و برق بزند، بعد نوبت به شیشهها رسید، دستمال مناسب یافتم و کشیدم، نباید رد دستمال میماند وگرنه موقع رانندگی اذیت کننده میشد، پرز هم نباید به جا میگذاشت که بعد سرنشینان در دیدشان خللی پیش نیاید و اذیت نشوند.
بعد که تمام شد، قرآن را باز کردم، قرآنی که خودشان داده بودند، روی ماشین بود و بالای سر راننده باید قرار میگرفت، بازش کردم، دوست داشتم آیهای باشد برای همیشهی ماشینسواریام. اما دعای سفر بود و چه زیبا بود.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَوْدِعُکَ الْیَوْمَ...: خدایا من خود را در این روز به عنوان ودیعت به تو سپردم، خودم و خاندانم و مال و فرزندانم و هر که را با من راهى دارد حاضرشان و غائبشان را خدایا حفظ کن ما را به حفظ ایمان و نگهبان بر ما باش. خدایا ما را در کنف رحمت خویش قرار ده و فضلت را از ما سلب مفرما که ما به تو مشتاقیم. خدایا به تو پناه بریم از رنج سفر و اندوهناک برگشتن و بدى دیدار در خاندان و مال و فرزند در دنیا و آخرت. خدایا من به تو رو کنم در این رو کردن به خاطر این که جویاى خشنودى تو و تقرب جستن به درگاهت هستم. خدایا پس مرا به آرزویم و آنچه از تو و اولیائت است برسان. امید دارم اى مهربانترین مهربانان.
تسبیح را هم گذاشتم که هم ذکر باشد هم زیبایی، از کربلا به سوغات آمده است. ذکر باشد که یادم باشد این همه را خدا داده است و یاد آیهای افتادم که همیشه میخوانمش:
«... سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ: منزّه است خدایى که این مرکب را براى ما مسخَّر ساخت، و گرنه ما توان آن را نداشتیم.»(زخرف/13)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/28 - 8:35 ع : : : نظر
یا رحمن
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان: آیا جواب نیکی جز نیکی است؟» (الرحمن/60)
و من در جواب خوبیای که آشنایان اینترنتی برای وبلاگهایم کردند و چیزی نخواستند چه میتوانستم انجام بدهم جز این که برایشان دعای خیر کنم به لطفی که کرده اند و گره از مشکلاتم باز کردند، خدا گره از مشکلاتشان باز کند.
از کسی که خود را ملک الموت نامیدهاست و همچون ملکالموت مخفیانه کار میکند، به ناگاه غافلگیر میکند و غافلگیریاش همچون همان کمکهایی که برای وبلاگم کرد، دوست داشتنی و قابل تقدیر است. به تمام لطفهایی که به وبلاگهایم کرد، دعا میکنم که در زندگی همچون ملک مقرب الهی باشد و همنامش «حضرت عزرائیل» در لحظهی جان دادنش با او مهربان باشد و خدا همنشین اولیاء قرارش دهد.
از فرد دیگری هم سپاسگزارم. دلسوز و پیگیر است و «چندلحظه» را برایم همانی کرد که میخواستم. از مهربانترین برایش به خاطر تمام پیگیریها و کمکهایش میخواهم که به زودی زائر شهید کربلا باشد و در آسمان انسانیت بال بگشاید.
از مهربان دیگری هم سپاسگزارم، عزیزی که هم مهربان است، هم پیگیر، هم بی ادعا. تمام هدرهای وبلاگهایم را میسازد و جز التماس دعا توقع دیگری ندارد. برایش از خدا میخواهم که همیشه سالم و سلامت باشد و همچون عکسهای زیبایی که میگیرد، خدا برایش همه چیز را زیبا رقم بزند.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/24 - 11:19 ع : : : نظر
یا حافظ
نباید میشکستم، هر قطره اشکی یعنی نگرانی از تصمیمی که گرفته بودم و مخالفت در برابر کاری که باید میکردم.
سخت بود، سخت!
تک تکشان را دوست داشتم، لحظهها با هم داشتیم، درد دلها با هم کردهبودیم. چه روزهایی که حس استقلال طلبیم را با آنها حفظ کرده بودم.
عزیزانم بودند و تنها داراییهایم روی زمین. زمین به این فراخی تنها سرمایههایم اینها بودند، عزیزانی که باید رفتنشان با شکوه میبود و وداع من با آنها وداع با شکوهی میبایست میشد.
برای رفتنشان تحقیقها کردم، چه کسانی شایستهی تکههای قلبم هستند، چه دستهایی آنها را در بر خواهد گرفت و چه سینههایی فراخ خواهد بود تا حرف دل آنها را بشنود؟
به هر کسی نمیشد اعتماد کرد، به هر رهگذری نمیشد تکیه کرد! ولی بالاخره دل به جایی آرام گرفت. به کسانی که گفتند واقعا قدر جگر گوشههایت را میدانند.
آماده رفتن بودند، تکتکشان را نگاه کردم، هر کدام را بارها. نشمردم که دلم بعدها گرفت نگویم اینقدر بودند و اینطور و آنطور. که باید میرفتند، وقت رفتنشان بود. مگر بقیه چه کردند؟ همه میدهند و میروند، رسم روزگار اینطور است.
این را هم میخواستم راهی کنم، نرفت، ماند! به زبان بیزبانی گفت مگر چقدر جا میخواهم بگیرم؟ نمیخواستم بماند اما ماند!
کتاب مواعظ القرآن بود نوشته علیاکبر تلافی انتشارات نیک معارف به سال 1376.
بازش کردم این آیه آمد:
الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ : کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، سپس در پی آنچه انفاق کردهاند منت و آزاری روا نمیدارند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداششان محفوظ است و بیمی بر آنان نیست و اندوهگین نمیشوند. (بقره/262)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 89/12/22 - 7:17 ص : : : نظر