خوبی جستجوهای گاه و بیگاه در اینترنت پیدا کردن سایتها،وبلاگها و یا جملاتی است که هر کدام باب جدیدی از معارف را برای انسان باز میکند.
گاهی از گودر به یک جمله زیبا میرسم، گاهی از لینک در لینکهای وبلاگهای مختلف به سایتی پرمفهوم.
نوشته بود، بهشت مسلمین، به نظرم رسید که منظورش بهشت زهرا«س» است اما اساس کار بر آیات و روایات بود و اگر در زندگی به آن عمل کنیم، همیندنیا هم بهشت مسلمین است.
ساده و صمیمی مینویسند، تولبار هم دارند که وقتی نصب کنی هم آخرین به روز رسانی سایت هست، هم بعضی امکانات جانبیاش.
یک لحظه با قرآنش، یک آیه همراه با ترجمهاش است: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ: و من نفس خود را تبرئه نمیکنم چرا که نفس قطعا به بدى امر میکند مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.(یوسف/53)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/10/5 - 2:34 ع : : : نظر
زیاد با فضای اینترنت آشنایی نداشتم، خاطره مینوشتم اما خاطراتم اینقدر برایم عزیز نبود که بخواهم برای کسی حتی بخوانمشان! از بین تمام مجلات هم هیچ کدام را نمیپسندیدم، بچه تر که بودم بچهها سلام را دوست داشتم اما بعد از نامههای فراوان و بی جواب ماندن نامههایم دیگر رهایش کردم و نخواندمش و آنچه از آرشیوش داشتم به مدرسه هدیه کردم!
تا اینکه یک مجله به دلم نشست، هم طراحیهای عجیب غریبش و هم مطالب متنوع و خوبش چشمم را خیره کرد!
تماس گرفتم و اولین کسی که تشویق به نوشتنم کرد، گوشی را برداشت! گفتم که میخواستم با سردبیر صحبت کنم اما گفت سردبیر نیست چه کار دارید؟
و به همین سادگی مسیر نوشتن برایم باز شد، سوژه اولین مطلب را داد و خودش پیگیر بود تا نوشتم و تشویقهای بعدیاش باعث شد بیشتر بنویسم، بیشتر و به قول خودش بهتر!
بعد کم کم حدیث زندگی شد جزو زندگیام که اگر حداقل هفته ای یکبار زنگ نمیزدم هفته به سر نمیرسید! نه فقط او که همهی مجله در جوی گرم و صمیمی تشویقم کردند که قلمم را در روزنامه امتحان کنم و روزی که اولین یادداشتم در روزنامه همشهری چاپ شد، همهشان خریده و خوانده بودند و سیل تشویقهایی که از سوی آنان به من رسید!
کارشناسی ارشد که قبول شدم، اولین جایی که زنگ زدم و خبر دادم آنجا بود، چقدر خوشحال شدند و به ادامهی راه تشویقم کردند و حالا همین مجموعه که یک سال بعد به خاطر مشکلات مالی به گل نشست و حدیث زندگی تعطیل شد، گروه جدیدی ساختهاند، مهیار!
مهیار چشمانتظار قلم قوی نویسندگان خوش ذوق است!
دوستی گفت، چرا برایشان دنبال نویسنده میگردی و من خواندم: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ:پس هر که هموزن ذرهاى نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.(زلزله/7)
جز نیکی از اینها ندیدم و این کمترین کاری است که میتوانم برایشان انجام بدهم.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/19 - 1:0 ص : : : نظر
نمایشگاه را زیاد دوست داشتم اما غرفه داری را دوست نداشتم! از همان چندسال پیش که برای چارقد غرفه دار شدم تا به الان از غرفه داری خوشم نمی آمد.
اما تجربه غرفه داری باب الجواد(ع) برایم لذت بخش بود.
تجربه غرفه ای که هر که می آمد نگاهی به غرفه می انداخت و می پرسید اینجا چه سایتی است؟ باب الجواد یعنی در حرم امام جواد؟ چه ارتباطی به امام رضا دارد؟ از کجا هستید؟ چه کسی حمایت میکند؟
یکی گفت من و امام رضا(ع) در یک تیم هستیم او باید برایم کار پیدا کند همان که برایم دانشگاه را درست کرد!
دیگری گفت فقط به خاطر نام باب الجواد که از آن جا خاطره ها داریم فرم همکاری را پر میکنم!
و دیگری شکلات را به نیت شفا بر میداشت و می گفت زیر سایه حضرت هستید خیلی التماس دعا داریم!
چقدر توجیه کردیم که نه پیوست آستان قدس هستیم و نه هیچ نهاد دولتی و غیردولتی دیگر!
چه لذت بخش بود وقتی که یکی از بچه ها میگفت مدیرمسئول امام رضاست و ما خادمانش هستیم.
تجربه غرفه داری با اینکه خیلی ها می امدند و کالا می خواستند و ما چیزی جز شکلات برایشان نداشتیم و در دل ناراحت می شدیم برایم عزیز بود.
اما بعضی ها می آمدند و از تجربیات دیگران برایمان میگفتند که به چه نیت هایی کار شروع شد و به چه نیت هایی کار گره خورد و رها شد و من زیر لب می خواندم: وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ:و هر کس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مىگماریم تا براى وى دمسازى باشد. «زخرف/36»
خدایا دلهایمان را نگه دار.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/8/10 - 12:28 ص : : : نظر
گاهی آنچه سرنوشت مقابل انسان میگذارد خلاف چیزهایی است که انتظارش را دارد! گاهی نفسی، نگاهی، دعایی، خواستهای هست اما راه یافتنش آنچه فکر میکنی نیست! گاهی قدمی که بر میداری همانی نیست که میخواستی برداری اما وقتی دل به صاحبش بدهی، قدم را که برداشتی پا در جایی میگذاری که هیچوقت در خواب هم ندیده بودی و من در این مدت دوماهه کرامت کم ندیدهام.
نه تخصصم و نه حتی فکرم در این راه بود اما خدا چیز دیگری خواست، خدا همانی که معلم قرآن شدن را برایم نخواست، سردبیری دوهفتهنامه باب الجواد«علیهالسلام» باب دلهای عاشقان را برایم خواست. کاش قدرش را بدانم.
و من سر به سجده شکرمیگذارم، برای خدایی که دوستش دارم: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ... :ستایش خدایى را که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و روشنایى را پدید آورد ... (انعام/1)
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/7/24 - 11:53 ع : : : نظر
- مثلا همین دیه، دیهی زن دو برابر مرد است! باور ندارید؟ اگر یک مرد بمیرد دیهای که به همسرش میرسد چقدر است؟
منتظر جواب بود و من هیچ چیزی برای گفتن نداشتم! اما در ذهنم تنها کلمهای که تکرار میشد، مرگ بود، مرگ!
- میشود از چیز دیگری صحبت کنید؟
- خب مثلا همین ارث!
- میشود؟
...
- مثلا دستور غذایی که مادرتان بلد است
مادر...
-مثلا همین که پدرتان ...
اشک چشمانم را گرفته بود و او در چه موردی می توانست صحبت کند که مرا یاد عزیزانم نیندازد؟
اما می دانستم که: الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ :[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مىگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.(بقره/156)
پی نوشت:
بخشی از گفتگویم با سردبیر پرحوصله و پر ایده ی ماهنامه ی مهرنو، آقای محمدحسین بدری بود.
نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/6/28 - 11:0 ع : : : نظر