سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

یک لحظه حس کردم در مشهد هستم و آماده زیارت آقا!


داشتم آماده می شدم که شماره بعدی مجله را منتشر کنم که این حس به من دست داد، چه حس خوشی دارد خادمی آقا، حتی در فضای مجازی و در تنها دوهفته نامه الکترونیکی اش


خادمی، چه برای خودش باشد، چه برای خواهرش

 


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/10/4 - 9:26 ص : : : نظر


    شاید اینطور بیشتر می پسندیدم!

    شاید بهترین راه بود!

    اصلا راه دیگری برای اجبار به خواندن دعا نبود!

    خیلی وقت بود که از خواندن دعا فرار میکردم، نمیدانم چرا اما دوست نداشتم گریه کنم!

    امشب اما

    مغازه دار گفته بود نیم ساعت دیگر بیایید و آنجا به جز مسجد جای دیگری برای منتظر ماندن نداشت، نماز که تمام شد، زنگ زدیم و مغازه دار گفت یک ربع دیگر!

    و چه با شکوه بود

    دعای توسل یک ربعه

    عاشقانه ترین لحظات در این روزهای سردرگمی عمرم!


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/7/10 - 1:34 ص : : : نظر


    می دانم که تا مدتها مزه آن مهمانی زیر زبانم می ماند.اینقدر خوش برخورد و مهربان بودند که تا روزها که سهل است سالهای سال یادمان خواهد ماند و ذکر خیرشان را خواهیم گفت.

    به باغشان که رفته بودیم گفتند میل  خودتان است اگر دوست دارید استراحت کنید و از فضا استفاده کنید یا اینکه بروید باغ و هرچقدر که میوه کندید برای خودتان، بردارید ببرید.

    جالب بود که همراهمان آمدند و میوه ها را کندیم وهمه را به ما دادند، هیچ میوه ای را برنداشتند، گفتند همه اش مال شماست.

    خورد و خوراکمان گردن آن ها بود، اصلا نگذاشتند آب در دلمان تکان بخورد. آخرش هم موقع برگشتن، مادر خانواده یک بقچه پر از خوراکی داد و گفت توشه راهتان، در مسیر بخورید که گرسنه نمانید و خستگی تان هم از بین برود.

    فقط یک شبانه روز بود، دلمان رفت، مهمانی خدا یک ماه بود، دلمان نرود؟

    خدایاخودت در قرآنت فرموده ای که خَیْرُ الْمُنزِلِین: بهترین مهمان نواز(29/مومنون) هستی، پس حق مهمان نوازی را کامل کن،کمک‌مان کن که توشه راهمان را گم نکنیم، کم هم نیاوریم تا سال بعد گشنه نمانیم.

     

     

     

     

     


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/5/22 - 12:59 ص : : : نظر


    خدا را دوست دارم، بعضی وقت ها بیشتر.

    مثل همین چند وقت که زدم بر رگ بی خیالی و بی خیال تمام نشانه ها، دریافته ها و تمام درس های زندگیم شدم و به کاری مشغول شدم که هیچوقت با تجربیاتم سازگار نبود، اما ناگفته نماند که این کار آرزوی ده سال قبلم بود!

    و خدا هرچه نشانه فرستاد قبول نکردم، تا بالاخره شد آنچه باید می شد!

    از کار بیرون شدیم(بماند که آمدیم یا رانده شدیم)

    اما نتیجه اش این شد که خوشحالم، خیلی خوشحال

     

    من خدا را اینگونه دوست دارم، که وقتی گوش به حرفش ندهی یک طوری گوش می پیچاند که برگرد...

    انی احبک یا رب


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/2/21 - 12:22 ص : : : نظر


    عید امسال هم گذشت، به قول یکی از بچه ها، مرخص شد! باشد روزها و ماه های دیگر که مرخص شوند و بروند دنبال زندگیشان.

    این روزها گذشتٍ ایام را خوب حس می کنم. بزرگ شدن و فاصله گرفتن از خاطرات کودکی، مشغول زندگی شدن و تصمیم های جدی برای آینده ای امیدوار. 

    خدا چیزی خواست که ما نخواستیم و زور خدا چربید، خدا پیروز شد

    حالا شاید بگویید چربیدن زور خدا که خوب است و پر سود و چه بهتر که شیطان پیروز نشد، اما خب گاهی پذیرش قضا و قدری محتوم از هزاربار گول شیطان را خوردن هم سخت تر است اما شیرینی شکست در مقابل خدا را با چیزی نمی شود عوض کرد.

    قبل تر ها میخوانم: تقریر کند بنده و تقدیر نداند، تقدیر به تقریر خداوند بماند.

    الهی رضا برضاک

     


  • کلمات کلیدی : مکاشفات
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 92/1/16 - 12:1 ص : : : نظر

    <      1   2   3   4   5   >>   >